: منوي اصلي :
صفحه اصلي وضعيت من در ياهو پست الكترونيك پارسي بلاگ
ورود به مدیریت درباره من
: درباره خودم :
ه.تیک قدم غافل شدم صد سال راهم دور شد
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
لیمو ترشعشق و عاشقیصباخدای عاشقمجردی شیرین...دلدادگانصدای پر میکائیلزیبا و منحصر به فرد beautiful & unique : لوگوي دوستان من : : آرشيو يادداشت ها : بهار 1387زمستان 1386 پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید نقش لب شنبه 87 خرداد 25 ساعت 1:45 عصر صورت خوبت نگارا، خوش به آیین بسته اند گوییا نقش لـبت از جان شیرین بسته انداز بــرای مــقدم خـیل خـیالت مـــردمـان ز اشک رنگین در دیار دیده آیین بسته اندکار زلف توست مشک افشانی و این نظارگان مصلحت را تهمتی بـر نافه ی چین بسته اندیا رب آن روی است و در پیرامنش بـند کلاه یـا به گردِ مـاهِ تـابان، عِـقد پروین بسته اندخـط سـبز و عـارضت را نقش بندان خطا سـایـبان از عـنبر تر، گـِرد نسرین بسته اندجمله وصف عشق من بوده است وحسن روی تو آن حکایت ها که بر فرهاد وشیرین بسته اند حافظا محض حقیقت گوی، یعنی سـرّ عشـق غیر از این گویی خیالاتی به تخمین بسته اند نوشته شده توسط : ه.ت نظرات ديگران [ نظر] همینجوری (بدون مناسبت) جمعه 87 خرداد 10 ساعت 5:26 عصر آنها که بر در طلب کعبه دویدند چون عاقبت الامر به مقصود رسیدنداز سنگ یکی خان? اعلای معظم انـدر وسـط وادی بیــزرع بـدیـدنـدرفتند در آن خانه که بینند خدا را بسیـار بجستند خـدا را و نـدیـدنـد در رفتن جـان از بـدن گویند هـر نوعی سخن من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماد هیچش الا هوس قمار دیگر نوشته شده توسط : ه.ت نظرات ديگران [ نظر] حافظ... چهارشنبه 87 خرداد 8 ساعت 1:10 عصر شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت حـدیث هول قیـامت که گفت واعـظ شـهر کنایتیست که از روزگار هجـران گفت نوشته شده توسط : ه.ت نظرات ديگران [ نظر] ... سه شنبه 87 اردیبهشت 31 ساعت 2:33 عصر { بار خدایا تو مرا از خودم بهتر می شناسی و من خود را از آنان (مردم) بیشتر می شناسم. خدایا ما را بهتر از آن کن که می پندارند و بیامرز از ما آنچه را که نمی دانند.} [علی علیه السلام ] نوشته شده توسط : ه.ت نظرات ديگران [ نظر] محکمه الهی جمعه 87 اردیبهشت 13 ساعت 2:6 عصر سوره کهف: بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانی هستند؟(103)آنان کسانی اند که کوشش شان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می پندارند که کار خوب انجام می دهند!(104) سلام به همه دوستان. پیشنهاد میکنم چند دقیقه وقت بگذارید و شعر زیر رو بخونید. پشیمون نمی شید. جالبه!!!شعر از آقای خلیل جوادی است، که این ایشون یه خوابی دیدن و بعدش این شعر رو نوشتن.(البته یه مقدارهم طنز قاطیشه!) یه شب که من حسابی خسته بودم / همینجوری چشامو بسته بودمسیاهی چشام یه لحظه سُر خورد / یکدفعه مثل مرده ها خوابم بردتو خواب دیدم محشر کبری شده / محکمه الهی بر پا شده خدا نشسته، مردم از مرد و زن / ردیف ردیف مقابلش وایستادنچورتکه گذاشته و حساب می کنه / به بنده هاش عطاب خطاب می کنه میگه چرا این همه لج می کنید / راهتون رو بیخودی کج می کنیدآیه فرستادم که آدم بشید / با دل خوشی کنار هم جمع بشیددل های غم گرفته رو شاد کنید / با فکرتون دنیا رو آباد کنیدعقل دادم بری تدبر کنی / نه اینکه جای عقل رو کاه پر کنیمن بهتون چقدر ماشاالله گفتم / نیافریده بارک الله گفتممن که هواتونو همیشه داشتم / حتی یه لحظه گشنتون نذاشتماما شما بازی نکرده باختید / نشستید و خدای جعلی ساختیدهر کدوم از شما خودش خدا شد / از ما و آیه های ما جدا شدیه جوء زمین و این همه شلوغی / این همه دین و مذهب دروغیحقیقتا شماها خیلی پستید / خر نباشید گاو رو نمی پرستیداز توی جمع یکی بلند شد ایستاد / بلند بلند هی صلوات فرستاداز اون قیافه های حق به جانب / هم از خودی شاکی هم از اجانبگفت چرا هیشکی روسری سرش نیس / پس چرا هیشکی پیش همسرش نیسچرا زن ها اینجوری بد لباسن / مردهای غیرتی کجا پلاسنخدا بهش گفت بتمرگ حرف نزن / اینجا که فرقی ندارن مرد و زنیارو کنف شد ولی از رو نرف / حرف خدا از تو گوشاش تو نرفچشاش می چرخه نمی دونم چشه / آهان می خواد یواشکی جیم بشهدید یکمی سرش شلوغه خدا / یواش یواش شد از جماعت جدابا شکمی شبیه بشکه نفت / یهو سرش رو پایین انداخت و رفتقراولا چندتا بهش ایست دادن / یارو وای نستاد تا جلوش وایستادنفوری در آورد واسشون چک کشید / گفت ببرید وصول کنید خوش باشیددلم برا حوری ها لک زده / دیر برسم یکی دیگه تک زدهاگه نرم حوریه دلگیر میشه / تو رو خدا بذار برم دیر میشهقراول حضرت حق، دمش گرم / با رشوه خیلی کلون نشد نرمگوشای یارو رو گرفت تو دستش / کشون کشون برد و یه جایی بستشرشوه حاجی رو ضمیمه کردن / توی جهنم اون رو بیمه کردنحاجیه داش بلند بلند قر می زد / داش روی اعصاب ها تلنگور می زدخدا بهش گفت دیگه بس کن حاجی / یه خرده هم حبس نفس کن حاجیاین همه آدم رو معطل نکن / بگیر بشین و اینقدر کل کل نکنیه عالمه نامه داریم نخونده / تازه، هنوز کرات دیگه موندهنامه تو پر از کارای زشته / کی به تو گفته جات توی بهشتهبهشت جای آدم های باحاله / ولت کنم بری بهشت، محالهیادته که چقدر ریا می کردی / بنده های مارو سیا می کردیتا یه نفر دوروبرت می دیدی / چقدر والضالین رو می کشیدیاین همه که روضه و نوحه خوندی / یه لقمه نون دست کسی رسوندیخیال می کردی ما حواسمون نیس / نظم و نظام هستی کشکی کشکیسهر کاری کردی بچه ها نوشتن / می خوای برو خودت ببین تو زونکنخلاصه، وقتی یارو فهمید اینه / بازم درست نمی تونس بشینهکاسه صبرش یکدفعه سر می رفت / تا فرصتی گیر میاورد در می رفتقیامته اینجا، عجب جاییه / جون شما خیلی تماشاییهاز یه طرف کلی کشیش آوردن / کشون کشون همه رو پیش آوردنگفتم اینارو که قطار کردن / بیچاره ها مگه چی کار کردنمأموره گفت می گم بهت من الآن / مفسد فی الارض که میگن همین هانگفت اینا بهشت فروشی کردن / بی پدرها خدا رو جوشی کردنبه نام دین حسابی خوردن اینها / کفر خدا رو در آوردن اینهابدجوری ژاندارکو اینا چزوندن / زنده توی آتیش اونو سوزوندنروی زمین خدایی پیشه کردن / خون گالیله رو تو شیشه کردناگه بهش بگی کلاتو صاف کن / بهت می گه بشین و اعتراف کنهمیشه در حال نظاره بودن / شما بگو اینا چی کاره بودنخیام اومد، یه بطری هم تو دستش / رفت و یه گوشه ای گرفت نشستشحاجی بلند شد با صدای محکم گفت / این آقا باید بره جهنم!خدا بهش گفت تو دخالت نکن / به اهل معرفت جسارت نکنبگو چرا به خون این هلاکی / اینکه نه مدعی داره نه شاکینه گرد وخاک کرده و نه هیاهو / نه عربده کشیده و نه چاقونه مال این نه مال اونو برده / فقط عرق خریده رفته خوردهآدم خوبیه هواشو داشتم / اینجا خودم براش شراب گذاشتمیهو شنیدم ایست خبردار دادن / نشسته ها بلند شدن وایستادنحضرت اسرافیل از اونور اومد / رفت روی چهار پایه و چندتا صور زددیدم دارن تخت روون میارن / فرشته ها رو دوششون میارنمونده بودم که این کیه خدایا / تو محشر این کارا چیه خدایافکر می کنید داخل اون تخت کی بود / الآن می گم یه لحظه، اسمش چی بوداون که تو دنیا مثله توپ صدا کرد / همون که این لامپ ها رو اختراع کردهمون که کاراش عالی بود اون دیگه / بگید بابا، توماس ادیسون دیگهخدا بهش گفت دیگه پایین نیا / یراست برو بهشت پیش انبیاوقت رو تلف نکن توماس زود برو / به هر وسیله ای اگر بود برواز روی پل نری یه وقت می افتی / می گم هوایی ببرند و مفتیباز حاجی ساکت نتونس بشینه / گفت که مفهوم عدالت اینهتوماس ادیسون که مسلمون نبود / این بابا اهل دین و ایمون نبودنه روضه رفته بود نه پای منبر / نه شمر می دونس چیه نه خنجریه رکعت هم نماز شب نخونده / با سیم میماش شب رو به صبح رسوندهحرفای یارو که به اینجا رسید / خدا یه آهی از ته دل کشیدحضرت حق خودش رو جا به جا کرد / یه کم به این حاجی نگا نگا کرداز اون نگاه های عاقل اندر...با اینکه خیلی خیلی خسته هم بود / خطاب به بنده هاش دوباره فرمودشما عجب کله خرایی هستید / بابا عجب جونورایی هستیدشمر اگه بود، آدلف هیتلر هم بود / خنجر اگر بود، روولور هم بود حیفه که آدم خودش رو پیر کنه / و سوزنش فقط یه جا گیر کنه می گید توماس من مسلمون نبود / اهل نماز و دین و ایمون نبوداولا از کجا می گید این حرف رو / در بیارید کله زیر برف رو اون منو بهتر از شما شناخته / دلیلش هم این چیزایی که ساختهدرسته گفتم عبادت کنید / نگفتم به خلق خدمت کنید توماس نه بمب ساخته نه جنگ کرده / دنیا رو هم کلی قشنگ کردهمن یه چراغ که بیشتر نداشتم / اونم تو آسمونا کار گذاشتمتوماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد / نمی دونید چقدر کمک به من کردتو دنیا هیشکی بی چراغ نبوده / یا اگر هم بوده تو باغ نبودهخدا برای حاجی آتش افروخت / دروغ چرا یه کم براش دلم سوختطفلی تو باورش چه قصرها ساخته / اما به اینجا که رسیده باختهیکی میاد یه حاله ای باهاشه / چقدر بهش میاد فرشته باشهاومد رسید و دست گذاش رو دوشم / دهانش رو آورد کنار گوشمگفت تو که کله ات پره قرمه سبزیس / وقتی نمی فهمی، بپرسی بد نیساون که نشسته، یک مقام والاس / مترجمه، رفیق حق تعالی سخود خدا نیس، نمایندشه / مورد اعتمادشه، بندشهخدای یم یلد که دیدنی نیس / صداش با این گوشا شنیدنی نیسشما زمینی ها همش همینید / اونوره میزی رو خدا می بینیدهمینجوری می خواس بلند شه / نم نم گفت پاشو، باید بری جهنموقتی دیدم منم گرفتار شدم / داد کشیدم یکدفعه بیدار شدم نوشته شده توسط : ه.ت نظرات ديگران [ نظر] کی به کیه؟!! چهارشنبه 87 اردیبهشت 11 ساعت 9:57 عصر آخر شب آماده شدم که بازی حساس منچستر و بارسا رو ببینم که بابا زنگ زد و گفت ساعت 1 شب فرودگاه امام باشم (رفته بود خارجه). نیمه اول بازی رو دیدم و راه افتادم به سمت فرودگاه و نیمه دوم رو هم تو راه از رادیو گوش کردم (بازی رو با یک گل منچستر برد).تو راه یکی دو بار راه رو اشتباه رفتم و راهم دور تر شد (بس که این تابلوها دقیق هستن!!! آخه تابلو رو بعد از خروجی و پشت درخت کار میزارن!) ، توی اتوبان قم هم یکی از خروجی ها رو اشتباهی رفتم و سر از بر و بیابون درآوردم (آخه حواسم به رادیو بود). وسط اتوبان هم نمیدونم چرا ازم عکس گرفتن، چون از پشت سر بود نفهمیدم کی بود!! آخه نیست بچه معروفم. (سرعتم بالای 130 بود).خلاصه با هزار بدبختی ساعت 1:15 رسیدم فرودگاه ولی بابا اینا ساعت 2:15 اومدن (آخه با ایران ایر اومدن). وقتی داشتیم از سالن به سمت پارکینگ فرودگاه میرفتیم سوار آسانسور شدیم که وسط راه آسانسور خراب شد! خدا ختم بخیر کنه... داشتیم خفه میشدیم، نه هوا کش داشت نه کسی واسه کمک میومد! یکی از اون آدم هایی که تو آسانسور بود زنگ زد به اطلاعات فرودگاه که یه شماره بهمون دادن. زنگ زدیم به اون شماره و گفتیم آقا ما 10 دقیقه است که این تو گیر کردیم و هرچی هم زنگ رو میزنیم کسی نمیاد کمک! بابا خفه شدیم! یکی به داد ما برسه. طرفی که پشت خط بود با خونسردی تمام گفت آقا اون زنگ رو الکی نزن کسی صدای اون رو نمی شنوه!!! من نمیدونم این دکمه زنگ رو واسه چی تو آسانسور ها گذاشتن؟!! (احتمالا گذاشتن که وقتی تو آسانسور گیر افتادی یا مشکلی واست پیش اومد این دکمه رو فشار بدی تا واست صوت بلبلی بزنه حوصله ات سر نره!!) کلی تو آسانسور (با آدم هایی که بودن) خندیدیم. مثلا بهترین فرودگاه ایرانه!! این وضع آسانسورش بود. حداقل کاری که میتونن بکنن اینه که یه هواکش بزارن تا حداقل اگه خدایی نکرده این اتفاق واسه یه بیمار آسمی افتاد بنده خدا تلف نشه!!! خلاصه که 6 یا 7 دقیقه بعد از تلفن آسانسور راه افتاد و اصلا هم معلوم نبود که کی به کیه؟!! بابا تاریکیه!!!!!!! نوشته شده توسط : ه.ت نظرات ديگران [ نظر] مهندس سبزی فروش !!! جمعه 87 اردیبهشت 6 ساعت 3:54 عصر روزی روزگاری در یکی از سرزمین های پهن آور که مهد تمدن بود و امروزه تمام جهان علم و صنعت پایه هاشون از دانشمندای این سرزمینه ... (بگذریم بریم سر اصل مطلب) ... نهضت سواد آموزی اعلام کرد که: برای بالا بردن سطح علمی جامعه همه باید در کلاس های نهضت شرکت کنند، بخصوص سبزی فروش ها!توی این جمع سبزی فروش ها یه مهندس آدم حسابی هم بود. از اونجایی که این آقا مهندس نمی خواست آبروش تو صنف سبزی فروش ها بره قضیه رو لو نداد و از روی اجبار کلاس ها رو شرکت کرد.توی کلاس ها این آقا مهندس اصلا حواسش به درس نبود و بازیگوشی میکرد (خوب بنده خدا همه درس ها رو بلد بوده)یه روز سر کلاس ریاضی آقا معلم که داشت درس میداد (مبحث مساحت) وقتی که دید اینجوریه واسه اینکه تنبیهش کنه آوردتش پای تخته و یه شکل هندسی سخت کشید که شاگرد نتونه حلش کنه! آقا مهندس هم با یه نگاه فهمید که از راه انتگرال باید حلش کنه. ولی دو دل بود که حل بکنه یا نه؟!! پیش خودش می گفت حلش کنم حال این معلم رو بگیرم، از یه طرف هم می ترسید که لو بره و ...تو همین حال و هوا برگشت که یه نگاه به بچه ها بندازه که دید همه دارن یواشکی بهش میگن: انتگرال بگیر... انتگرال بگیر... همینه دیگه وقتی سطح سواد و فرهنگ و ... بعضی آقایون زیادی بالا باشه مهندس سبزی فروش میشه، پسر خاله هم مدیر عامل و همه کاره !!! نوشته شده توسط : ه.ت نظرات ديگران [ نظر] 1 2 3 > :لیست کامل یاداشت ها : نداره! (شرمنده)[عناوین آرشیوشده]
: لوگوي دوستان من :
: آرشيو يادداشت ها : بهار 1387زمستان 1386 پشتيباني وطراحي: وبلاگ قالب وبلاگ حب الحسین اجننی وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند وبلاگ شلمچه ما صاحبی داریم برای سفارش قالب به دو وبلاگ اول می تونید سر بزنید
بهار 1387زمستان 1386
وبلاگ قالب
وبلاگ حب الحسین اجننی
وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند
وبلاگ شلمچه
ما صاحبی داریم
برای سفارش قالب به دو
وبلاگ اول می تونید
سر بزنید
نقش لب
صورت خوبت نگارا، خوش به آیین بسته اند گوییا نقش لـبت از جان شیرین بسته انداز بــرای مــقدم خـیل خـیالت مـــردمـان ز اشک رنگین در دیار دیده آیین بسته اندکار زلف توست مشک افشانی و این نظارگان مصلحت را تهمتی بـر نافه ی چین بسته اندیا رب آن روی است و در پیرامنش بـند کلاه یـا به گردِ مـاهِ تـابان، عِـقد پروین بسته اندخـط سـبز و عـارضت را نقش بندان خطا سـایـبان از عـنبر تر، گـِرد نسرین بسته اندجمله وصف عشق من بوده است وحسن روی تو آن حکایت ها که بر فرهاد وشیرین بسته اند
حافظا محض حقیقت گوی، یعنی سـرّ عشـق غیر از این گویی خیالاتی به تخمین بسته اند
نوشته شده توسط : ه.ت
نظرات ديگران [ نظر]
همینجوری (بدون مناسبت)
آنها که بر در طلب کعبه دویدند چون عاقبت الامر به مقصود رسیدنداز سنگ یکی خان? اعلای معظم انـدر وسـط وادی بیــزرع بـدیـدنـدرفتند در آن خانه که بینند خدا را بسیـار بجستند خـدا را و نـدیـدنـد
در رفتن جـان از بـدن گویند هـر نوعی سخن من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش بنماد هیچش الا هوس قمار دیگر
حافظ...
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت حـدیث هول قیـامت که گفت واعـظ شـهر کنایتیست که از روزگار هجـران گفت
...
{ بار خدایا تو مرا از خودم بهتر می شناسی و من خود را از آنان (مردم) بیشتر می شناسم. خدایا ما را بهتر از آن کن که می پندارند و بیامرز از ما آنچه را که نمی دانند.} [علی علیه السلام ]
محکمه الهی
سوره کهف: بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانی هستند؟(103)آنان کسانی اند که کوشش شان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می پندارند که کار خوب انجام می دهند!(104)
سلام به همه دوستان. پیشنهاد میکنم چند دقیقه وقت بگذارید و شعر زیر رو بخونید. پشیمون نمی شید. جالبه!!!شعر از آقای خلیل جوادی است، که این ایشون یه خوابی دیدن و بعدش این شعر رو نوشتن.(البته یه مقدارهم طنز قاطیشه!)
یه شب که من حسابی خسته بودم / همینجوری چشامو بسته بودمسیاهی چشام یه لحظه سُر خورد / یکدفعه مثل مرده ها خوابم بردتو خواب دیدم محشر کبری شده / محکمه الهی بر پا شده خدا نشسته، مردم از مرد و زن / ردیف ردیف مقابلش وایستادنچورتکه گذاشته و حساب می کنه / به بنده هاش عطاب خطاب می کنه میگه چرا این همه لج می کنید / راهتون رو بیخودی کج می کنیدآیه فرستادم که آدم بشید / با دل خوشی کنار هم جمع بشیددل های غم گرفته رو شاد کنید / با فکرتون دنیا رو آباد کنیدعقل دادم بری تدبر کنی / نه اینکه جای عقل رو کاه پر کنیمن بهتون چقدر ماشاالله گفتم / نیافریده بارک الله گفتممن که هواتونو همیشه داشتم / حتی یه لحظه گشنتون نذاشتماما شما بازی نکرده باختید / نشستید و خدای جعلی ساختیدهر کدوم از شما خودش خدا شد / از ما و آیه های ما جدا شدیه جوء زمین و این همه شلوغی / این همه دین و مذهب دروغیحقیقتا شماها خیلی پستید / خر نباشید گاو رو نمی پرستیداز توی جمع یکی بلند شد ایستاد / بلند بلند هی صلوات فرستاداز اون قیافه های حق به جانب / هم از خودی شاکی هم از اجانبگفت چرا هیشکی روسری سرش نیس / پس چرا هیشکی پیش همسرش نیسچرا زن ها اینجوری بد لباسن / مردهای غیرتی کجا پلاسنخدا بهش گفت بتمرگ حرف نزن / اینجا که فرقی ندارن مرد و زنیارو کنف شد ولی از رو نرف / حرف خدا از تو گوشاش تو نرفچشاش می چرخه نمی دونم چشه / آهان می خواد یواشکی جیم بشهدید یکمی سرش شلوغه خدا / یواش یواش شد از جماعت جدابا شکمی شبیه بشکه نفت / یهو سرش رو پایین انداخت و رفتقراولا چندتا بهش ایست دادن / یارو وای نستاد تا جلوش وایستادنفوری در آورد واسشون چک کشید / گفت ببرید وصول کنید خوش باشیددلم برا حوری ها لک زده / دیر برسم یکی دیگه تک زدهاگه نرم حوریه دلگیر میشه / تو رو خدا بذار برم دیر میشهقراول حضرت حق، دمش گرم / با رشوه خیلی کلون نشد نرمگوشای یارو رو گرفت تو دستش / کشون کشون برد و یه جایی بستشرشوه حاجی رو ضمیمه کردن / توی جهنم اون رو بیمه کردنحاجیه داش بلند بلند قر می زد / داش روی اعصاب ها تلنگور می زدخدا بهش گفت دیگه بس کن حاجی / یه خرده هم حبس نفس کن حاجیاین همه آدم رو معطل نکن / بگیر بشین و اینقدر کل کل نکنیه عالمه نامه داریم نخونده / تازه، هنوز کرات دیگه موندهنامه تو پر از کارای زشته / کی به تو گفته جات توی بهشتهبهشت جای آدم های باحاله / ولت کنم بری بهشت، محالهیادته که چقدر ریا می کردی / بنده های مارو سیا می کردیتا یه نفر دوروبرت می دیدی / چقدر والضالین رو می کشیدیاین همه که روضه و نوحه خوندی / یه لقمه نون دست کسی رسوندیخیال می کردی ما حواسمون نیس / نظم و نظام هستی کشکی کشکیسهر کاری کردی بچه ها نوشتن / می خوای برو خودت ببین تو زونکنخلاصه، وقتی یارو فهمید اینه / بازم درست نمی تونس بشینهکاسه صبرش یکدفعه سر می رفت / تا فرصتی گیر میاورد در می رفتقیامته اینجا، عجب جاییه / جون شما خیلی تماشاییهاز یه طرف کلی کشیش آوردن / کشون کشون همه رو پیش آوردنگفتم اینارو که قطار کردن / بیچاره ها مگه چی کار کردنمأموره گفت می گم بهت من الآن / مفسد فی الارض که میگن همین هانگفت اینا بهشت فروشی کردن / بی پدرها خدا رو جوشی کردنبه نام دین حسابی خوردن اینها / کفر خدا رو در آوردن اینهابدجوری ژاندارکو اینا چزوندن / زنده توی آتیش اونو سوزوندنروی زمین خدایی پیشه کردن / خون گالیله رو تو شیشه کردناگه بهش بگی کلاتو صاف کن / بهت می گه بشین و اعتراف کنهمیشه در حال نظاره بودن / شما بگو اینا چی کاره بودنخیام اومد، یه بطری هم تو دستش / رفت و یه گوشه ای گرفت نشستشحاجی بلند شد با صدای محکم گفت / این آقا باید بره جهنم!خدا بهش گفت تو دخالت نکن / به اهل معرفت جسارت نکنبگو چرا به خون این هلاکی / اینکه نه مدعی داره نه شاکینه گرد وخاک کرده و نه هیاهو / نه عربده کشیده و نه چاقونه مال این نه مال اونو برده / فقط عرق خریده رفته خوردهآدم خوبیه هواشو داشتم / اینجا خودم براش شراب گذاشتمیهو شنیدم ایست خبردار دادن / نشسته ها بلند شدن وایستادنحضرت اسرافیل از اونور اومد / رفت روی چهار پایه و چندتا صور زددیدم دارن تخت روون میارن / فرشته ها رو دوششون میارنمونده بودم که این کیه خدایا / تو محشر این کارا چیه خدایافکر می کنید داخل اون تخت کی بود / الآن می گم یه لحظه، اسمش چی بوداون که تو دنیا مثله توپ صدا کرد / همون که این لامپ ها رو اختراع کردهمون که کاراش عالی بود اون دیگه / بگید بابا، توماس ادیسون دیگهخدا بهش گفت دیگه پایین نیا / یراست برو بهشت پیش انبیاوقت رو تلف نکن توماس زود برو / به هر وسیله ای اگر بود برواز روی پل نری یه وقت می افتی / می گم هوایی ببرند و مفتیباز حاجی ساکت نتونس بشینه / گفت که مفهوم عدالت اینهتوماس ادیسون که مسلمون نبود / این بابا اهل دین و ایمون نبودنه روضه رفته بود نه پای منبر / نه شمر می دونس چیه نه خنجریه رکعت هم نماز شب نخونده / با سیم میماش شب رو به صبح رسوندهحرفای یارو که به اینجا رسید / خدا یه آهی از ته دل کشیدحضرت حق خودش رو جا به جا کرد / یه کم به این حاجی نگا نگا کرداز اون نگاه های عاقل اندر...با اینکه خیلی خیلی خسته هم بود / خطاب به بنده هاش دوباره فرمودشما عجب کله خرایی هستید / بابا عجب جونورایی هستیدشمر اگه بود، آدلف هیتلر هم بود / خنجر اگر بود، روولور هم بود حیفه که آدم خودش رو پیر کنه / و سوزنش فقط یه جا گیر کنه می گید توماس من مسلمون نبود / اهل نماز و دین و ایمون نبوداولا از کجا می گید این حرف رو / در بیارید کله زیر برف رو اون منو بهتر از شما شناخته / دلیلش هم این چیزایی که ساختهدرسته گفتم عبادت کنید / نگفتم به خلق خدمت کنید توماس نه بمب ساخته نه جنگ کرده / دنیا رو هم کلی قشنگ کردهمن یه چراغ که بیشتر نداشتم / اونم تو آسمونا کار گذاشتمتوماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد / نمی دونید چقدر کمک به من کردتو دنیا هیشکی بی چراغ نبوده / یا اگر هم بوده تو باغ نبودهخدا برای حاجی آتش افروخت / دروغ چرا یه کم براش دلم سوختطفلی تو باورش چه قصرها ساخته / اما به اینجا که رسیده باختهیکی میاد یه حاله ای باهاشه / چقدر بهش میاد فرشته باشهاومد رسید و دست گذاش رو دوشم / دهانش رو آورد کنار گوشمگفت تو که کله ات پره قرمه سبزیس / وقتی نمی فهمی، بپرسی بد نیساون که نشسته، یک مقام والاس / مترجمه، رفیق حق تعالی سخود خدا نیس، نمایندشه / مورد اعتمادشه، بندشهخدای یم یلد که دیدنی نیس / صداش با این گوشا شنیدنی نیسشما زمینی ها همش همینید / اونوره میزی رو خدا می بینیدهمینجوری می خواس بلند شه / نم نم گفت پاشو، باید بری جهنموقتی دیدم منم گرفتار شدم / داد کشیدم یکدفعه بیدار شدم
کی به کیه؟!!
آخر شب آماده شدم که بازی حساس منچستر و بارسا رو ببینم که بابا زنگ زد و گفت ساعت 1 شب فرودگاه امام باشم (رفته بود خارجه). نیمه اول بازی رو دیدم و راه افتادم به سمت فرودگاه و نیمه دوم رو هم تو راه از رادیو گوش کردم (بازی رو با یک گل منچستر برد).تو راه یکی دو بار راه رو اشتباه رفتم و راهم دور تر شد (بس که این تابلوها دقیق هستن!!! آخه تابلو رو بعد از خروجی و پشت درخت کار میزارن!) ، توی اتوبان قم هم یکی از خروجی ها رو اشتباهی رفتم و سر از بر و بیابون درآوردم (آخه حواسم به رادیو بود). وسط اتوبان هم نمیدونم چرا ازم عکس گرفتن، چون از پشت سر بود نفهمیدم کی بود!! آخه نیست بچه معروفم. (سرعتم بالای 130 بود).خلاصه با هزار بدبختی ساعت 1:15 رسیدم فرودگاه ولی بابا اینا ساعت 2:15 اومدن (آخه با ایران ایر اومدن). وقتی داشتیم از سالن به سمت پارکینگ فرودگاه میرفتیم سوار آسانسور شدیم که وسط راه آسانسور خراب شد! خدا ختم بخیر کنه... داشتیم خفه میشدیم، نه هوا کش داشت نه کسی واسه کمک میومد! یکی از اون آدم هایی که تو آسانسور بود زنگ زد به اطلاعات فرودگاه که یه شماره بهمون دادن. زنگ زدیم به اون شماره و گفتیم آقا ما 10 دقیقه است که این تو گیر کردیم و هرچی هم زنگ رو میزنیم کسی نمیاد کمک! بابا خفه شدیم! یکی به داد ما برسه. طرفی که پشت خط بود با خونسردی تمام گفت آقا اون زنگ رو الکی نزن کسی صدای اون رو نمی شنوه!!! من نمیدونم این دکمه زنگ رو واسه چی تو آسانسور ها گذاشتن؟!! (احتمالا گذاشتن که وقتی تو آسانسور گیر افتادی یا مشکلی واست پیش اومد این دکمه رو فشار بدی تا واست صوت بلبلی بزنه حوصله ات سر نره!!) کلی تو آسانسور (با آدم هایی که بودن) خندیدیم. مثلا بهترین فرودگاه ایرانه!! این وضع آسانسورش بود. حداقل کاری که میتونن بکنن اینه که یه هواکش بزارن تا حداقل اگه خدایی نکرده این اتفاق واسه یه بیمار آسمی افتاد بنده خدا تلف نشه!!! خلاصه که 6 یا 7 دقیقه بعد از تلفن آسانسور راه افتاد و اصلا هم معلوم نبود که کی به کیه؟!! بابا تاریکیه!!!!!!!
مهندس سبزی فروش !!!
روزی روزگاری در یکی از سرزمین های پهن آور که مهد تمدن بود و امروزه تمام جهان علم و صنعت پایه هاشون از دانشمندای این سرزمینه ... (بگذریم بریم سر اصل مطلب)
... نهضت سواد آموزی اعلام کرد که: برای بالا بردن سطح علمی جامعه همه باید در کلاس های نهضت شرکت کنند، بخصوص سبزی فروش ها!توی این جمع سبزی فروش ها یه مهندس آدم حسابی هم بود. از اونجایی که این آقا مهندس نمی خواست آبروش تو صنف سبزی فروش ها بره قضیه رو لو نداد و از روی اجبار کلاس ها رو شرکت کرد.توی کلاس ها این آقا مهندس اصلا حواسش به درس نبود و بازیگوشی میکرد (خوب بنده خدا همه درس ها رو بلد بوده)یه روز سر کلاس ریاضی آقا معلم که داشت درس میداد (مبحث مساحت) وقتی که دید اینجوریه واسه اینکه تنبیهش کنه آوردتش پای تخته و یه شکل هندسی سخت کشید که شاگرد نتونه حلش کنه! آقا مهندس هم با یه نگاه فهمید که از راه انتگرال باید حلش کنه. ولی دو دل بود که حل بکنه یا نه؟!! پیش خودش می گفت حلش کنم حال این معلم رو بگیرم، از یه طرف هم می ترسید که لو بره و ...تو همین حال و هوا برگشت که یه نگاه به بچه ها بندازه که دید همه دارن یواشکی بهش میگن: انتگرال بگیر... انتگرال بگیر...
نداره! (شرمنده)[عناوین آرشیوشده]